از روشنای شهر کم میگشت در باد
دیشب غرور کاج خم میگشت در باد
تک چشم، جغد برج بلوا داد میزد
اندازههای مرگ را فریاد میزد:"
از شاخسار این صنوبر برگ ریزد
تا شانههای این صنوبر مرگ ریزد
باید بگردد این شقایق دشت پرپر
این شهر روی دست آتش شعلهورتر
نفرین نای من اگر گیرد چنین باد
پاییز گور لالههای این زمین باد!"
لبریز جام پر عطش را سرکشیدم
مانند رعد و برق در شب پر کشیدم
تصمیم و غیظ و خشم، دندان میفشردند
پروانههای بال جغدان میشمردند
بر سنگچین دور دیدم چینه دانش
گفتم زبان تیر میفهمد زبانش
این پیشتاز گرگ نیش اخگر در اینجا
با پوزههای ننگ میبوسد زمین را
وقتی که خون خشم جوشید از تفنگم
در التهاب سرخ زردی بود رنگم
جغد از فراز شهر در شب قال میزد
از گردباد و دود آتش بال میزد
o
چرخیده بوف کور میآیی به چنگم
یک روز آتش میشود کام تفنگم!