قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

داغ جوان

غمی در قلب آقامان نهان بود

جوادش هم غریب و هم جوان بود

اگر می‌بود در امروز آقا

تصور می‌کنم قدش کمان بود 

 

ندیدی آتش در دل نهان را

ندیدی شعله داغ جوان را

اگر آن شعله‌ها بر جان بپیچد

پر از آلاله می‌بینی جهان را

o      

پر از آلاله‌های نو رسیده

ولی زرد و غم انگیز و خمیده

و آنگاه است باغ آرزویت

شبیه خرمن آتش کشیده!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد