قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

گلبرگ شقایق

مانند گلبرگ شقایق داغ بر رفت

از بین آتش پر کشید و شعله‌ور رفت 

بر ابرهای دود اندودی افق پوش

چون آذرخش تازه می‌شد پر شرر رفت

در کوچه شب‌ها آفتابش هست پیدا

هرچند ناگه گشت پنهان بی‌خبر رفت

دید آن فراسوها جهانی پر شکوفه

بگذشت از این‌جا دیده بر دیوار و در رفت

او یادگاری بود از دیروز روشن

امروز چون خورشید از کوه و کمر رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد