افقها بسته ابر آلوده راهی نیست آقاجان!
تو بهتر میشناسی اشک و غربت چیست آقا جان!
در این شبهای توفانی کسانی زنده میمیرند
پرستار روان زخمی ما کیست آقا جان؟!
به هر سو میگریزم راه بندان است میبینم
صلیب استخوان بر تابلوی ایست آقا جان!
تمام آنچه بود ارزنده پاشیدم به کام شب
ندارم صبر دور از آفتابت زیست آقا جان!
سیاهی میرود چشمم میان حلقههای دود
مبادا اسم من گم گشته از آن لیست آقا جان!
o
توانایی یقین دارم اگر پلکی بجنبانی
فرو میریزد این شب گرچه فولادی است آقا جان!