قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

سپاس

  

اگر بر آسمان پیچید دودم

ترا من عشق زیبایم سرودم

به پایت در زمان خشک سالی

مثال رود غلطان هست و بودم 

 

و من از بس صداقت داشتم دل

به هر جا بذر گل را کاشتم دل

از این حاصل که در خونت نشته

ببین بذر دگر برداشتم دل!

o      

پس از سعی و تلاش و زهر نوشی

فقط این قله را باید بکوشی

اگرچه خوب می‌دانم برادر!

مرا مانند یوسف می‌فروشی

o      

خدا را شکر از اول کار حل بود

وجودم شعله‌های بی‌خلل بود

اگر دست نمک پالوده می‌داد

تمام دوستانم کور و کل بود! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد