قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

لحظه ها

  

 

شب از پلک پریسای تو نوشید

طلوع صبح شولای تو پوشید

از این ویرانه روزی می‌زنی سر

مثال قرص زرین بال خورشید 

 

ادامه مطلب ...

حدیث نفس

  

شب امشب بر مزار شاه گلپوش

دخیلی بستم از غوغای خاموش

هزاران بار چرخیدم به گردش

فراموشم فراموشم فراموش! 

 

ادامه مطلب ...

داغ جوان

غمی در قلب آقامان نهان بود

جوادش هم غریب و هم جوان بود

اگر می‌بود در امروز آقا

تصور می‌کنم قدش کمان بود 

 

ادامه مطلب ...

حسرت

اگر جای شما بودم خدا را!

به پیش چشم دنیا آشکا را

به بازو قاب می‌کردم پر از عشق

شکوه سرو این جغرافیا را 

 

ادامه مطلب ...

اشاره

      

     تا آن‌جا که به خاطر دارم، تجربه عشق سوزانی را در خود سراغ ندارم. در جلسه شعر، اگر کسی سخنی این‌چنین می‌گفت، گاهی به شدت احساس انزجار می‌کردم که چرا حرمت عشق را نگه نمی‌دارند.

ادامه مطلب ...

شعله گردان

 

تکاپو کرده‌ام در هر زمینه

به هر کنجی تپی آخر همینه

اگر پرپر زنی صد سال دیگر

گُل ما با گِل غربت قرینه 

 

ادامه مطلب ...

گلدوزان فرموش شده

گلی آواره این کوه و دشته

گلی از هفتصد صحرا گذشته

از این راه دراز پیچ در پیچ

گلی دیوانه دیوانه گشته 

 

ادامه مطلب ...

غرور تمنا

 

 

 

بخوان از روشنای کهکشانی

از این باغ بلور جاودانی

که بر هر بوته می‌ماند شکوفا

غرور قصه شرین زبانی 

 

ادامه مطلب ...

هراس

از آن وقتی گل آتش بسته یاسم

به وقت گل شکفتن می‌هراسم

تصور می‌کنم هر لحظه هردم

میان حلقه‌های دود و داسم 

 

ادامه مطلب ...