فدای دست و بازوتان پلنگان غرور آباد
علمدار علمهایی که از بازوی ما افتاد
غریو رود هامون سالها خاموش و مدفون است
کدامین رعد و برق از چشم توفان میشود آزاد
پر گشود از کوه بابا یک پرستوی دگر
خاطراتی از زمستان برد آنسوی دگر
بال گلگون داشت در هنگام پرواز بلند
آسمان پر بود از فریاد "یاهو"ی دگر
پر از ابهام میگردم پر از آشوب و اندیشم
چرا تنها منم افتاده در گرداب تشویشم؟
چرا تنها منم افتاده بر دامان این صحرا
پیاپی عقرب صحرای سوزان میزند نیشم