یک روز در چنگ آتش یک روز در موج سرکش
اطراف خود دیده بسیار این چشمهای مشوش
تصویر روشن ضمیر است در شکل خود بینظیر است
فردای تاریخ شاید افسانه دلپذیر است
تا آسمان بال بسته پندارها را گسسته
بر شانه کوه و دریا رنگین کمان شکسته
با قدرت خویش خم شد در حق دریا ستم شد
وقتی نبودید یاران! از حسن آلاله کم شد
چرخید و چرخید و چرخید، تا دشت آلاله را چید
دیوانه باد تناور در مرز زیبای خورشید
دیوارها خاک ریزند آیینهها نا تمیزند
گلبرگهایی هراسان در چالهها میگریزند
طرح تبسم نمانده یک خوشه گندم نمانده
حتی کمی اعتراضی در عزم مردم نمانده
افتادگانند مجنون هر روز در معبر خون
آن صخرهها در کفن شد از دود خاکستر خون
هر روز آشوب دیگر در آتش خوب دیگر
"گل" میشود ارغوانی با شعله چوب دیگر
دامن به دامن کشیده شب باز گردن کشیده
این آتش بیکران را بر خرمن من کشیده
هم خون زنجیر گشتیم در این حصار پلشتیم
هر روز در راه پیچان همگام یک سرگذشتیم
یک روز در چنگ آتش یک روز بر موج سرکش
اطراف خود دیده بسیار این چشمهای مشوش!
بر روی هر سنگ صحرا نقش است امضای ماها
حک مینمودیم گلگون تاریخ امضای خود را
تا این پریشان مسیر است غوغای روباه پیر است
چشمانمان را بشوییم دریا به دریا کویر است
تا این زمین شوره زار است پوشیده در این غبار است
هر جا گذاری قدم را در پیش رویت مزار است
این شام فردا ندارد این خواب رؤیا ندارد
این قوم تاراج دیده هم کیش آیا ندارد؟!
این نقشه با خون قرین است هرجا که باشی چنین است
فردای ما مثل امروز در برگ شب نقطه چین است...
صبحی اگر آفتاب است مانند برق شهاب است
از بعد یک لحظه اما شبهای بیماهتاب است
تاریک تاریک تاریک در پیچ و خمهای باریک
کوه خطر هست در پیش با درههای پر از سیک
تاب و توانی نمانده از عمر یک تکه مانده
این آسمان در هوایش مرغ مهاجر پرانده!
پخش و پلایند یاران از خود جدایند یاران
با هر نگاهی که دیدم مثل شمایند یاران
اسطورههای پری بخت کی مینشینند بر تخت
مردیم و بسیار دیدیم شبهای جان کندن سخت
بگذار و بگذر از این درد از ارمغان رهاورد
پا پیچ ما بود از اول نامرد نامرد نامرد!
o
این شرح کوتاه ما بود هرچند این راه ما بود
نومید از آسمان نیست آنها که همراه ما بود
امروز ما بینشانیم در حجم غربت نهانیم
فردا به تفسیر دریا در سایه کهکشانیم
بسیار اندیشه کردیم این راه را پیشه کردیم
با توشههای فراوان در شط خون ریشه کردیم