قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر
قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

تردید

 

 آپلود عکس

پر از ابهام می‌گردم پر از آشوب و اندیشم

چرا تنها منم افتاده در گرداب تشویشم؟

چرا تنها منم افتاده بر دامان این صحرا

پیاپی عقرب صحرای سوزان می‌زند نیشم

تمام سنگ و چوب و قله‌های قریه می‌دانند

که راه کوچ بهمن بسته عزم کوه اندیشم

میان ما و فردا بال رؤیا سبز می‌گردید

تمام روزها یک صبح روشن بود در پیشم

o      

یکایک همرهان از دیدگانم محو می‌گردند

جدا گردید در قلب بیابان مذهب و کیشم

چنان بیزارم از این رد پاهای کج و معوج

که از لفظ تعهد می‌شود هم گاه چندیشم

تنم فرسوده یک کوله بار سخت سنگین است

نمی‌دانم به منزل می‌رسم یا تازه درویشم

نمی‌دانم به منزل می‌رسد این راه پیچاپیچ

و یا مجنون دیگر در پی گم گشته خویشم

من و تردید این ابهام طولانی نمی‌دانم

چرا این پهنه خالی ماند از افسانه "چیشم"؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد