-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1402 20:56
سال های سیاه نصف آسمان را سایه می انداخت. به طرف بالا که نگاه می کردیم، روی شانه هایش قرار داشت. فکر می کردیم، یک سر آسمان روی همین درخت تکیه دارد. حرف های اهل آبادی هم عقیده ما را محکم تر می کرد. می گفتند: " این درخت از ازل و ابد بوده. سال توریش همین درخت بوده که کلان های ما از روی شاخه ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1402 13:04
تیری در تاریکی توفیق یار شد که یک بار دیگر چهره دوستان اهل ادب و فضل را از طریق نوشتههای کوتاهشان ببینم. این بهترین فرصت است که مقداری با این دوستان راز دل نمایم. راز دل از شکوه و شکایت روزگار نیست که چرا داستانهای من پس از سالهای زیادی به چاپ میرسد. اینها همان داستانهایی هستند که اکثر شما آنها را خواندهاید و...
-
مچموعه داستان سالهای سیاه با این طرح به چاپ رسید
سهشنبه 24 مردادماه سال 1402 18:21
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1394 11:31
طلوع سبز
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1394 12:06
-
معرفی قصه یک مسافر (قسمت سوم)
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 19:50
منبع: http://www.avapress.com/vdcaw0nm.49nwo15kk4.html به قصیدهها که رسیدم، فکر میکردم، شاید نتوانم به عنوان یک شاعر، خط یادبودی بر تابلوی تاریخ بنویسم. زیرا رابطهام با دنیای خارج قطع بود و نمیتوانستم شعرهایم را در جاهای معتبری به چاپ برسانم. درست است که در آن زمان مجلههای مثل گردون وجود داشت اما هم به لحاظ فکری...
-
معرفی قصه یک مسافر (قسمت دوم)
شنبه 22 مهرماه سال 1391 16:25
غزلها اما یکدستی مثنویها را ندارند. در مثنویها، سررشته را پیدا کرده بودم. هر از گاهی، چیزی در ذهنم جرقه میزد. بعد از اتمام آن،متوجه میشدم که ادامه کار قبلی را پی گرفتهام. هروقت سررشته کار را متوجه شوم، راحتتر از سیم اتصالات ذهنیام سردر میآورم اما متاسفانه در غزلها، به سرسرشتهای دست نیافتم. با این حال تنوع...
-
معرفی قصه یک مسافر (قسمت اول)
شنبه 15 مهرماه سال 1391 23:12
برخلاف آندسته از نویسندگان که وقتی اولین اثرشان از چاپ بیرون میآید، از خوشحالی در پوست نمیگنجند،احساس من اما نفرت بود. هم به این لحاظ که اول کار با کلک شروع شده بود و هم به این لحاظ که این موجود در مقابل تفکرم پا به وجود میگذاشت. کلاهبرداری، سی هزار تومان آن زمان را از من گرفت اما طرحی برای آن آماده کرد که کرنای...
-
عشق و نفرت
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 11:59
این روزها در کشورهایی که بهار عربی چهره نمودهاست، رعد و برق جدیدی میپیچد که بازتاب آن را از آفریقا تا خاور دور، از آنجا تا استرالیا و اروپا میتوان دید. مسؤول این صاعقههای خشم، چه کسانی هستند؟ هنوز روشن نیست اما لابیهای صهیونیسم، قبطیهای مهاجر، رامنی و حزب جنگ طلب جمهوری خواه، در معرض سوء ظن قرار دارند. از...
-
واژه نامه
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 23:22
لطفا قبل از خواندن سرودهها به چند واژهای که نا گزیر وارد این مجموعه شدهاند توجه نمایید: سرخاب : به آب رودهایی گفته میشود که اول فصل بهار در اثر سیلابهای فراوان طغیان میکنند. در این فصل رود خانهها فوق العاده وحشت انگیز و سهمگین میگردند. رنگ رودها سرخ و صدای آرامش بخششان به عربده و هیاهو تبدیل میگردند. قوق :...
-
اسلام اختیار کردن شاه بربر
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 23:00
اسلام اختیار کردن شاه بربر به دست قشمشم پیش از این در جایی یاد آور شدم: در رابطه با داستانهایی که در فرهنگ عامیانه جای دارند، کار ما صرفا نقل آن داستان هاست. کاری به صدق و کذب آنها نداریم. میخواهیم بگوییم، در بین مردم ما، چنین چیز هایی وجود دارند و سینه به سینه منتقل میشوند. در این زمینه هیچ تحلیل وتفسیری ارائه...
-
کالبد شکافی
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 17:00
o شوکران در ساتگین سرخ حسین فخری چاپ اول، پیشاور، 1378 مرکز انتشاراتی میوند هزار نسخه فخری در بین مطبوعات کشور، چهره شناخته شده ای است؛ آدمی پرکار و عاشق نوشتن. شاید هیچ وقت قلم از لای انگشتانش نیفتاده باشد. میترسد از این که چیزی نانوشته بماند. اول داستان مینویسد، اگر نشد نقد، و الا سفرنامه. همین پشتکار و نوشتن...
-
لحظه ها
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 16:33
شب از پلک پریسای تو نوشید طلوع صبح شولای تو پوشید از این ویرانه روزی میزنی سر مثال قرص زرین بال خورشید بیا ای صبح امید بهاران شکوفاییترین سبزه زاران ببین در گردبادی ناگهانی گرفتار آمده اینگونه! یاران o تو شور شعله فانوس دریا تو کشتی ران اقیانوس بلوا منور کن فضای ساحلی را پر است این بیشه از کابوس هرجا o تویی شب زنده...
-
حدیث نفس
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 16:32
شب امشب بر مزار شاه گلپوش دخیلی بستم از غوغای خاموش هزاران بار چرخیدم به گردش فراموشم فراموشم فراموش! من از مشعل گذار آخرینم من از آیینههای آهنینم در این برف نفسگیر زمستان من از راه تو رفتم اینچنینم o به هرجا میروم آخر چنینم به هرجا زیر چشم ذره بینم نمیخواند خطوط غربتم را زدم مهر تورا من بر جبینم o هوایی بودهام یک...
-
داغ جوان
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 16:29
غمی در قلب آقامان نهان بود جوادش هم غریب و هم جوان بود اگر میبود در امروز آقا تصور میکنم قدش کمان بود ندیدی آتش در دل نهان را ندیدی شعله داغ جوان را اگر آن شعلهها بر جان بپیچد پر از آلاله میبینی جهان را o پر از آلالههای نو رسیده ولی زرد و غم انگیز و خمیده و آنگاه است باغ آرزویت شبیه خرمن آتش کشیده!
-
حسرت
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 16:28
اگر جای شما بودم خدا را! به پیش چشم دنیا آشکا را به بازو قاب میکردم پر از عشق شکوه سرو این جغرافیا را کدامین صحنه را تکرار کردی که صبح روشنت را تار کردی تو با این کجروی دیدی که آخر غرور قله را هموار کردی
-
اشاره
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:31
تا آنجا که به خاطر دارم، تجربه عشق سوزانی را در خود سراغ ندارم. در جلسه شعر، اگر کسی سخنی اینچنین میگفت، گاهی به شدت احساس انزجار میکردم که چرا حرمت عشق را نگه نمیدارند. آنچه که باعث شد، این چند بیت را بسرایم، حفظ افرادی بود که سخت بر کارهاشان دل بسته بودم. پس به هر وسیلهای دست میزدم که این استعدادها را از دست...
-
شعله گردان
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:26
تکاپو کردهام در هر زمینه به هر کنجی تپی آخر همینه اگر پرپر زنی صد سال دیگر گُل ما با گِل غربت قرینه مهاجر راه پرکار نوینه مهاجر شعله گردان چنینه! پس از بغض عمیق این بیابان مهاجر اشک غمبار زمینه o قلم را از رخ دفتر کشیده نشسته گوشهای رنگی پریده چه بنویسد کسی از داغ و هجران مهاجر هاجر هردم شهیده
-
گلدوزان فرموش شده
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:25
گلی آواره این کوه و دشته گلی از هفتصد صحرا گذشته از این راه دراز پیچ در پیچ گلی دیوانه دیوانه گشته اگرچه غصههایش تند خویه همیشه خوش زبان و خنده رویه نگاه رمز آلودی که داره شبیه چین دریا تو به تویه o دل دریا دل پر شور داره هوای آبشار نور داره ولی از بسکه چرخیده به گردش و حالا آرزوی گور داره o چه میداند کسی شاید که...
-
غرور تمنا
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:24
بخوان از روشنای کهکشانی از این باغ بلور جاودانی که بر هر بوته میماند شکوفا غرور قصه شرین زبانی قسم بر ارغوان تازه ما چو دریا میشود اندازه ما به گرد صخرههای سخت پیچد گل امواج پر آوازه ما o نداری چشم دید باورم را بسوزان اوج پرواز پرم را ولی در کورسوی مرگ حتی به طوفان میدهم خاکسترم را o مرا دستان طوفان تناور تبرک...
-
هراس
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:22
از آن وقتی گل آتش بسته یاسم به وقت گل شکفتن میهراسم تصور میکنم هر لحظه هردم میان حلقههای دود و داسم از این وارونه گرد چرخ گردون چو مجنونم چو مجنونم چو مجنون خدایا میشود روزی نبینم زمین کشورم را ساحه خون!
-
سپاس
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:21
اگر بر آسمان پیچید دودم ترا من عشق زیبایم سرودم به پایت در زمان خشک سالی مثال رود غلطان هست و بودم و من از بس صداقت داشتم دل به هر جا بذر گل را کاشتم دل از این حاصل که در خونت نشته ببین بذر دگر برداشتم دل! o پس از سعی و تلاش و زهر نوشی فقط این قله را باید بکوشی اگرچه خوب میدانم برادر! مرا مانند یوسف میفروشی o خدا را...
-
طلوع سبز
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:12
شتاب آمیز دریا باز کرد این بار هم پر را کدامین ساحل آیا میگذارد موج بستر را و برقی لابه لای ابر میپیچد هراس انگیز ندیدم اینچنین آتشفشان چشمان تندر را زمین لبریز پژواک صدای رعد آسا شد مکرر میکند پژواکها "الله اکبر" را... به هر سو بال رقصانند موجودات رویایی به روی بالهاشان بسته تصویر صنوبر را گمانم...
-
قمر با سیزده خورشید
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:11
بتاب ای ماه! امشب کلبه ما میشود روشن زمین در پیش چشمم مثل فردا میشود روشن درخشان باش! تابان! بر دیار خسته متروک از این پیشانی باز تو دنیا میشود روشن طلوع راه یابی میتپد تا قلههای دور دمادم صورت آیات عظمی میشود روشن چنان تصویر میگردد جهان در برفی مهتاب که گویا برقهای آسمانها میشود روشن به قدر سوزن انداز آسمان...
-
اشک و غربت
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:09
افقها بسته ابر آلوده راهی نیست آقاجان! تو بهتر میشناسی اشک و غربت چیست آقا جان! در این شبهای توفانی کسانی زنده میمیرند پرستار روان زخمی ما کیست آقا جان؟! به هر سو میگریزم راه بندان است میبینم صلیب استخوان بر تابلوی ایست آقا جان! تمام آنچه بود ارزنده پاشیدم به کام شب ندارم صبر دور از آفتابت زیست آقا جان! سیاهی...
-
فانوس
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 12:08
در اینجا میگذارم شعلهای از پیکر خود را چراغانی ببینم تا دل شب سنگر خود را و در صحرای سوزانی که قحط آب و باران است به آب دیده میشویم گل خونین پر خود را نشانم بذر گل از باغ زهرا گِرد این خِرگاه که تا باغ فدک هرجا دهد نیلوفر خود را نماز عشق باید خواند بر آلاله پرپر نماز و اشک راضی مینماید داور خود را و پنهان کردهام...
-
رعد و برق
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 11:54
گل داد یک جرقه زیبا شعاع نور در آن ظلام شاخه شمشاد کوه طور شب بیکرانه بود ولی بذر آفتاب از چشمهای صاعقه میجست پر غرور در باد خون شعله گلرنگ میپرید پر میکشید لشکر خفاشهای کور دریا سقوط باور خود را شنیده بود قد میکشید و عربده میریخت اشک شور یک کهکشان تشعشع بیتاب میتپید یک کهکشان گدازه منظومههای دور آتشفشان...
-
شمع جانسوز
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 11:53
در آنجا جا نمازی آشنا بود هنوز آغشته با بوی دعا بود ولیکن صاحب سجّاده دیگر کبوتر وار از غمها رها بود نمی دانم چرا در خانه هرشب طنین گریههای بیصدا بود نمی دانم علی آنگونه محزون پس از غسل غریب خود چرا بود o به هر جا خاطراتش بود پیدا مسافر شمع جانسوزی جدا بود!
-
گلبرگ شقایق
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 11:51
مانند گلبرگ شقایق داغ بر رفت از بین آتش پر کشید و شعلهور رفت بر ابرهای دود اندودی افق پوش چون آذرخش تازه میشد پر شرر رفت در کوچه شبها آفتابش هست پیدا هرچند ناگه گشت پنهان بیخبر رفت دید آن فراسوها جهانی پر شکوفه بگذشت از اینجا دیده بر دیوار و در رفت او یادگاری بود از دیروز روشن امروز چون خورشید از کوه و کمر رفت
-
خورشید در دل
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 23:21
هرچند گاهی رو به دریا دیدهام خود را در چشمهای چشمه تنها دیدهام خودرا یک روز در مرز فلسطین و عراق و مرو یک روز در بین چچنها دیدهام خود را اینجا و آنجا بر کویر و قلههای کوه خورشید در دل بیسر و پا دیدهام خودرا امشب میان خواب، نه، بلکه بیداری زنجیر در زنجیر، کوبا دیدهام خود را من شعلههای ملتهب از آتش پر موج در...