-
آتشفشان
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 23:13
فدای دست و بازوتان پلنگان غرور آباد علمدار علمهایی که از بازوی ما افتاد غریو رود هامون سالها خاموش و مدفون است کدامین رعد و برق از چشم توفان میشود آزاد و میدانستم این را وقتی افتادن که از خاکم به سمت آسمان قد میکشد یاد آور شمشاد بسوزان تا نسوزی بیش در آتش پنهان که حالا میشود پیدا تنور خولیان "خاد" تو...
-
داغ هجران
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 23:11
پر گشود از کوه بابا یک پرستوی دگر خاطراتی از زمستان برد آنسوی دگر بال گلگون داشت در هنگام پرواز بلند آسمان پر بود از فریاد "یاهو"ی دگر زخمها را دید ناسور است مانند شهاب رفت جایی تا بجوید نوشداروی دگر خوب عاشق بود از شبهای یلدا مینوشت باز شاید مینویسد شرح گیسوی دگر صبر نتوان کرد آنانی که از دشت عطش آبشاری...
-
خسران
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 23:08
خشم رخ زرد، نگر! شهر پریسا آتش! موج در موج عطش! صاعقه! هر جا آتش! میکشد نیش و نفس آتش عریان در باد باد دیوانه نفس پیچ، سرا پا آتش! شرح این شهر دهم رو به بیابان مجنون! لخته لختهست جگر! مرقد لیلا آتش! از دلم نعره به پهنای بیابان جوشد بال در بال، بیابان، تف و بلوا آتش! چشمهها چاه شد از چاه ترک میروید چاه در چاه رها...
-
مرثیه
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 22:59
یک رعد و برق تازه جان افتاد گلگون تکبیر گفت و ناگهان افتاد گلگون وقتی میان شعله میپیچید از دور در چشمهای آسمان افتاد گلگون امشب غبار آلوده میسوزد ستاره دریا تپید و کهکشان افتاد گلگون از پلکهای باد هم بارید باران وقتی غرور و اشکمان افتاد گلگون دیدم کبوترهای زیبا بال در بال بر کوه دشت بامیان افتاد گلگون
-
آذرخش
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 22:57
ای خوش آنروزی که از باروی یارم سر زنم یک نفس آیینه گردانی کنم پرپر زنم آرزو از شوق یک فرسنگ پر وا میکند پر کشم تا بینهایت بینشانی در زنم این بلندا قله را جاوید مشعل در دهم از زمین تا آسمان یک دره نیلوفر زنم بر روم تا بر فشانم بذر بارانهای پاک از تنفسهای دریا خیزش دیگر زنم لب به لب سوزن کشانم کوسه دریاهای شور شور...
-
تردید
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 22:51
پر از ابهام میگردم پر از آشوب و اندیشم چرا تنها منم افتاده در گرداب تشویشم؟ چرا تنها منم افتاده بر دامان این صحرا پیاپی عقرب صحرای سوزان میزند نیشم تمام سنگ و چوب و قلههای قریه میدانند که راه کوچ بهمن بسته عزم کوه اندیشم میان ما و فردا بال رؤیا سبز میگردید تمام روزها یک صبح روشن بود در پیشم o یکایک همرهان از...
-
چشمک شعلهور
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:04
صبح از دیدهام شعله برخاست دور شد عطر و لبخند برجاست دور شد تا هوایی بمانم در جنون رهایی بمانم شعر، شرح غزل یا قصیده قاب عکسیاست از یک سپیده تا ببینم در او شور و حالی لختی آتش بگیرم اهالی! گر بمیرم تنم محو و هیچ است این سرم تا ابد شعله پیچ است! صبح از دیدهام شعله بر خاست دور شد عطر و لبخند بر جاست دور شد، برق زد،...
-
جرقه
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:03
نمی دانم این چیست؟ این کیست؟ این؟ که روح مرا میتراشد چنین!... در آیینه روشن قد نما سر از نو بنا مینماید مرا پس از سالها سالهای سیاه رها میشوم در نفسهای ماه خدا را! بمان کوکب نا شناس! که حیران و سرگشتهام آس و پاس! چهل سال محبوس و زندانیام تماشاگر اشک پنهانیام تماشاگر خاکریز قدیم تماشاگر کاجهای دونیم تماشاگر...
-
قصه یک مسافر
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:01
خواندن و بیقراری در قفس چون قناری یادمانی است از ما روزی و روزگاری روزی و روزگاری یک نسیم بهاری شرح هجران ما را میزند بر عذاری گرچه مه بسته ماتم در مسیر حیاتم برگ آلالهها هست دفتر خاطراتم اینچنین برگ و دفتر رو به روی صنوبر حلقه شوکران را مینماید مصور بنگرد اینکه مایان مینمودیم پنهان بذر آلالهها را زیر چنگال...
-
چرخ بادی روح لرزان
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:00
من امشب در هراسانی ترین گرداب هر رنگم میان چرخ بادی روح لرزان یکولنگم! "یکَ وْ لَنگ" ای طلوع چشمهسار رودبار بلخ در آغوش تو میروید چرا این بوته زار تلخ! نمیدانم چرا سبز و شکوفا میشوی در مه نمیدانم چرا هر لحظه پیدا میشوی در مه نمیدانی که راه صعب و پیچاپیچ در پیش است نمیدانی در این برهوت هرکس در غم...
-
سرزمین آتش به دامن
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 20:58
ابهام در ابهام میپیچد غبار و دود گِرد کوه یارا! کدامین قریه میسوزد میان آتش انبوه یارا! کدامین کس تمرد کرده از فرمان یک نمرود چون شهرها در آتش افتادند بال آسمان در دود چون شهرها از تن رها کردند هر سو سیل آدم را تا پرکنند آواره در آواره گرداگرد عالم را تا گم شود هر گوشهای آواره بیتصویر آینده دست از عنان آسمان کوتاه...
-
شعله
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 20:56
مضمون عاطفه پیدا نمیشود این عقده عقده دل وا نمیشود این عقده گردش پرگار سالها است ناسور کهنه غمبار سالها است آیا نشانه گنجشک پرپر است یا حال دیدن یک سرو بیسر است یا راه پر خم و پیچی که میرویم یا روی گفته هیچی که میدویم؟ گفتیم و گفتن ما نا شنیده ماند تا گوشواره در خون کشیده ماند o حال این نمونه بسیار گفتن است...
-
یادمان غربت
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 20:53
یک روز در چنگ آتش یک روز در موج سرکش اطراف خود دیده بسیار این چشمهای مشوش تصویر روشن ضمیر است در شکل خود بینظیر است فردای تاریخ شاید افسانه دلپذیر است تا آسمان بال بسته پندارها را گسسته بر شانه کوه و دریا رنگین کمان شکسته با قدرت خویش خم شد در حق دریا ستم شد وقتی نبودید یاران! از حسن آلاله کم شد چرخید و چرخید و...
-
قصه شب
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 20:51
از روشنای شهر کم میگشت در باد دیشب غرور کاج خم میگشت در باد تک چشم، جغد برج بلوا داد میزد اندازههای مرگ را فریاد میزد:" از شاخسار این صنوبر برگ ریزد تا شانههای این صنوبر مرگ ریزد باید بگردد این شقایق دشت پرپر این شهر روی دست آتش شعلهورتر نفرین نای من اگر گیرد چنین باد پاییز گور لالههای این زمین باد!"...