قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر
قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

داغ‌ هجران

پر گشود از کوه بابا یک پرستوی دگر

خاطراتی از زمستان برد آنسوی دگر

بال گلگون داشت در هنگام پرواز بلند

آسمان پر بود از فریاد "یاهو"ی دگر

زخم‌ها را دید ناسور است مانند شهاب

رفت جایی تا بجوید نوشداروی دگر

خوب عاشق بود از شب‌های یلدا می‌نوشت

باز شاید می‌نویسد شرح گیسوی دگر

صبر نتوان کرد آنانی که از دشت عطش

آبشاری دید، جویی، چشمه، آموی دگر

آه! ای همسنگرم از بعد هجران و فراق

می‌نشیند روی چشمم تیغ "داسو"ی دگر

وصف کس را من نگفتم خوب می‌دانی عزیز

داغ هجرانت مرا برده‌ست در خوی دگر

رفتی از این انجمن چون آذرخش آسمان

می‌کشی بر آسمانم برق و سوسوی دگر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد