قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر
قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

مرثیه

یک رعد و برق تازه جان افتاد گلگون

تکبیر گفت و ناگهان افتاد گلگون

وقتی میان شعله می‌پیچید از دور

در چشم‌های آسمان افتاد گلگون

امشب غبار آلوده می‌سوزد ستاره

دریا تپید و کهکشان افتاد گلگون

از پلک‌های باد هم بارید باران

وقتی غرور و اشک‌مان افتاد گلگون

دیدم کبوترهای زیبا بال در بال

بر کوه دشت بامیان افتاد گلگون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد