قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر
قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

هراس

از آن وقتی گل آتش بسته یاسم

به وقت گل شکفتن می‌هراسم

تصور می‌کنم هر لحظه هردم

میان حلقه‌های دود و داسم 

 

از این وارونه گرد چرخ گردون

چو مجنونم چو مجنونم چو مجنون

خدایا می‌شود روزی نبینم

زمین کشورم را ساحه خون!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد