قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر
قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

خورشید در دل

 

هرچند گاهی رو به دریا دیده‌ام خود را

در چشم‌های چشمه تنها دیده‌ام خودرا

یک روز در مرز فلسطین و عراق و مرو

یک روز در بین چچن‌ها دیده‌ام خود را

این‌جا و آن‌جا بر کویر و قله‌های کوه

خورشید در دل بی‌سر و پا دیده‌ام خودرا

امشب میان خواب، نه، بلکه بیداری

زنجیر در زنجیر، کوبا دیده‌ام خود را

من شعله‌های ملتهب از آتش پر موج

در سایت آتش رفته هر جا دیده‌ام خود را!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد