قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر
قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

رعد و برق

 

 

گل داد یک جرقه زیبا شعاع نور

در آن ظلام شاخه شمشاد کوه طور

شب بی‌کرانه بود ولی بذر آفتاب

از چشم‌های صاعقه می‌جست پر غرور 

در باد خون شعله گلرنگ می‌پرید

پر می‌کشید لشکر خفاش‌های کور

دریا سقوط باور خود را شنیده‌ بود

قد می‌کشید و عربده می‌ریخت اشک شور

یک کهکشان تشعشع بی‌تاب می‌تپید

یک کهکشان گدازه منظومه‌های دور

آتشفشان شرق اگر آه می‌کشید

بر آسمان مه زده می‌سوخت یک تنور

افتاد پر شکوه عطش ایستاده بود

می‌خواند بر طراوت سبزینه‌ها زبور

اینست در درخشش خورشید سرخ مان

آلاله سبز می‌شود از لا به لای نور!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد