در آنجا جا نمازی آشنا بود
هنوز آغشته با بوی دعا بود
ولیکن صاحب سجّاده دیگر
کبوتر وار از غمها رها بود
نمی دانم چرا در خانه هرشب
طنین گریههای بیصدا بود
نمی دانم علی آنگونه محزون
پس از غسل غریب خود چرا بود
o
به هر جا خاطراتش بود پیدا
مسافر شمع جانسوزی جدا بود!