قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر
قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

چشمک شعله‌ور

 

 

صبح از دیده‌ام شعله برخاست

دور شد عطر و لبخند برجاست

دور شد تا هوایی بمانم

در جنون رهایی بمانم

شعر، شرح غزل یا قصیده

قاب عکسی‌است از یک سپیده

تا ببینم در او شور و حالی

لختی آتش بگیرم اهالی!

گر بمیرم تنم محو و هیچ است                                                               

این سرم تا ابد شعله پیچ است!

صبح از دیده‌ام شعله بر خاست

دور شد عطر و لبخند بر جاست

دور شد، برق زد، ریزه شد باز

ماند بر خاطرم رنج پرواز

خوب من چشمک شعله‌ور زد

می‌شود با پر بسته پر زد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد