یک رعد و برق تازه جان افتاد گلگون
تکبیر گفت و ناگهان افتاد گلگون
ادامه مطلب ...
ای خوش آنروزی که از باروی یارم سر زنم
یک نفس آیینه گردانی کنم پرپر زنم
پر از ابهام میگردم پر از آشوب و اندیشم
چرا تنها منم افتاده در گرداب تشویشم؟
چرا تنها منم افتاده بر دامان این صحرا
پیاپی عقرب صحرای سوزان میزند نیشم