قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر
قصه یک مسافر

قصه یک مسافر

با همین رنگ و ظاهر می‌شود از نوادر/ گفتگو‌های بسیار قصه یک مسافر

شمع جانسوز

 

 

در آن‌جا جا نمازی آشنا بود

هنوز آغشته با بوی دعا بود

ادامه مطلب ...

گلبرگ شقایق

مانند گلبرگ شقایق داغ بر رفت

از بین آتش پر کشید و شعله‌ور رفت 

ادامه مطلب ...

خورشید در دل

 

هرچند گاهی رو به دریا دیده‌ام خود را

در چشم‌های چشمه تنها دیده‌ام خودرا

ادامه مطلب ...

آتشفشان

 

فدای دست و بازوتان پلنگان غرور آباد

علمدار علم‌هایی که از بازوی ما افتاد

غریو رود هامون سال‌ها خاموش و مدفون است

کدامین رعد و برق از چشم توفان می‌شود آزاد

ادامه مطلب ...

داغ‌ هجران

پر گشود از کوه بابا یک پرستوی دگر

خاطراتی از زمستان برد آنسوی دگر

بال گلگون داشت در هنگام پرواز بلند

آسمان پر بود از فریاد "یاهو"ی دگر

ادامه مطلب ...

خسران

خشم رخ زرد، نگر! شهر پریسا آتش!

موج در موج عطش! صاعقه! هر جا آتش!

ادامه مطلب ...

مرثیه

یک رعد و برق تازه جان افتاد گلگون

تکبیر گفت و ناگهان افتاد گلگون

ادامه مطلب ...

آذرخش

ای خوش آن‌روزی که از باروی یارم سر زنم

یک نفس آیینه گردانی کنم پرپر زنم

ادامه مطلب ...

تردید

 

 آپلود عکس

پر از ابهام می‌گردم پر از آشوب و اندیشم

چرا تنها منم افتاده در گرداب تشویشم؟

چرا تنها منم افتاده بر دامان این صحرا

پیاپی عقرب صحرای سوزان می‌زند نیشم

ادامه مطلب ...